(این متن را در روزهای پایانی بهار 98 نوشتم و امروز در 31 مرداد 98 با سه روز تاخیر و به مناسبت 28 مرداد قصد منشر کردنش را دارم. البته که هیچ کسی این بلاگ را نمیبیند ولی به هر حال از آن رو که باب احتمال اصولا بسته نیست شاید این کلمات به عنوان ایدهای به درد کسی بخورند)
"آبراهامیان برجستهترین مورخ معاصر ایران است"؛ حتی اگر این نقل قول از محمد مالجو را قبول نداشته باشیم باز نمیتوانیم منکر اهمیت بیبدیل آبراهامیان در تاریخنگاری ایران شویم. او در قیاس با بسیاری از هم عصرانش سه ویژگی بسیار مهم دارد. نخست این که از کلیگوییها و زیادهگوییهای دایرهالمعارفی به دور است. دوم این که توانسته با گسستن از سنت تاریخنگاری ایرانی که در آن به تاریخ به مثابه "اعمال و رفتار پادشاهان، اشرافزادگان و نخبگان" نگاه میشود تاریخ ایران را به شکل پیوستاری از تمامی مولفههای زندگی ایرانی ببیند. و سوم این که بر خلاف بسیاری از مورخان دانشگاهی که در حلقهی تنگ کلاسها، مقالات و سمینارها گرفتار شدهاند با انتشار کتابهای پرطرفداری مثل "تاریخ ایران مدرن" و "ایران بین دو انقلاب" با مخاطب غیرتخصصی تاریخ نیز ارتباط گرفته.
او در آخرین سخنرانی خود، که در تاریخ دوشنبه ششم خردادماه نود و هشت، در انستیتوی ایرانشناسی دانشگاه سنتاندرو برگزار شد به «ریشههای "بیستوهشتمردادی" انقلاب 57»1 پرداخت و با ارائه تصویری جدید از مناسبات قدرت در ایران در سالهای حکومت محمدرضا پهلوی ادعا کرد که ریشههای انقلاب اسلامی ایران نه به سالهای 56 و 42، که در واقع به کودتای مرداد 32 بازمیگردد. آنچه در زیر میخوانید خلاصهای از این سخنرانی است.
.
آبراهامیان سخنرانی خود را با بحثی درباره چیستی یک انقلاب و تفاوتهای آن با پدیدههایی مانند کودتا، جنگ داخلی و شورش آغاز میکند. یوجین کامنکا2 یک انقلاب را "انتقال سریع و ناگهانی قدرت از یک گروه به گروه دیگر که با تغییر در ساختار و گفتمان سیاسی همراه است" میداند. حتی اگر این تعریف سختگیرانه را معیار بگیریم باید بپذیریم که اتفاقی که در سال 1357 در سپهر سیاسی ایران رخ داد یکی از معدود انقلابهای تاریخ است. اتفاقی که در زمان وقوع خود همه جهان را شگفتزده کرد و در سالهای بعد در برابر چارچوبهایی که سعی در تحلیل و واکاوی آن داشتند مقاومت نشان داد. این انقلاب به طرز عجیبی "تصورناپذیر" بود. نگاهی گذرا به اسناد سیاسی آمریکا و بریتانیا نشان میدهد که تا پایان تابستان 57 هیچ خبری از پیشبینی یک اتفاق مهم اجتماعی نیست. حکومت پهلوی در سالهای پس از 19733 به یک دژ مستحکم تبدیل شده بود. ساختاری با بوروکراسی گسترده دولتی، ارتش بسیار بزرگ و البته درآمد هنگفت نفتی. این که چنین جکومتی چگونه در تنها 17 ماه به طور کامل از پادرآمد به پرسشی بزرگ برای تاریخنگاران تبدیل شده. آبراهامیان برای پاسخ به این پرسش به میراث یکی از مورخان بریتانیایی رجوع میکند.
لارنس استون، مورخ بریتانیایی قرن بیستم، که قسمت عمدهای از زندگی حرفهای خود را بر تحلیل انقلاب انگستان گذاشته بود نظریهای را برای تحلیل انقلابها ارائه میدهد. او عوامل موثر در وقوع انقلابها را به شکل هرمی سهلایه تصویر میکند که در قائده آن "دلایل بلندمدت بنیادین"، در کمرآن "دلایل میانمدت" و در راس آن "دلایل کوتاهمدت" قرار دارند. یرواند آبراهامیان دلایلی را که عموم پژوهشگران برای توجیه وقوع انقلاب ایران به آنها استناد میکنند جزو دسته "عوامل کوتاهمدت" میداند. دلایلی مثل "کاهش قیمت نفت و درنتیجه بحران اقتصادی" ، "نابرابریهای اجتماعی سرسامآور"، "فساد ساختاری حکومت" و یا"ناتوانی شاه در کنترل اعتراضات به خاطر بیماری سرطان" دلایل مناسبی برای رخ دادن یک انقلاب نیستند؛ بسیاری از کشورها با کاهش قیمت نفت و بحران اقتصادی، نابرابری اجتماعی و یا فساد ساختاری روبرو بودهاند و در برابر اعتراضات ناشی از آن تاب آوردهاند و بیماری مهلکی همچون سرطان الزاما به ضعف اراده منتهی نخواهد شد؛ چه، پادشاهی که فرصت خود را محدود میبیند احتمالا تلاش بیشتری برای حفظ میراث خود خواهد داشت. حتی موضوعی که جمهوریخواهان با تکیه بر آن دموکراتها را متهم به از دست دادن ایران میکنند بیشتر به یک شوخی شبیه است: چه کسی میتواند بپذیرد که حکومت شاه به این خاطر سقوط کرد که کارتر از او درخواست کرده بود بنا به ملاحظات حقوق بشری از شکنجه زندانیان سیاسی صرف نظر کند؟ دلایلی از این دست حتی اگر موجه باشند باز دلایلی کوتاهمدتند؛ جرقههایی که انبار باروتی که در شالودههای حکومت پهلوی بود را منفجر کرد. اما این انبار باروت چه بوده؟
یکی از سفرای آمریکا در ایران در خاطرات آخرین روزهای حیات حکومت پهلوی به این اشاره میکند که شاه تقریبا نمیتوانسته با رهبران اپوزیسیون وارد گفتگو و معامله شود، چرا که آنها اصولا محمدرضا پهلوی را در جایگاه گفتگو فرض نمیکردند. تبیین او از این موضوع، هرچند که تحلیل چندانی درباره چرایی آن ندارد، درواقع همان چیزی است که آبراهامیان آن را علتالعلل پیروزی انقلاب 57 میداند؛ بحران مشروعیت. بحرانی که ریشه آن به بیش از بیست سال قبل بازمیگشته؛ به کودتای 28 مرداد 1332.
نفت، مایع سیاهی که بود که هر جا از زمین بیرون میزد با بوی بدش دولتهای استعمارگر را جذب میکرد تا بیایند و تشکیلات استخراج نفت را با خودشان بیاورند؛ تشکیلاتی که بر روی پایههایی از استعمار دولتهای محلی بنا میشد. با اتمام جنگ جهانی دوم بساط استعمار کلاسیک تقریبا از سراسر جهان برچیده شده بود و دولتهای سابقا مستعمره یکی بعد از دیگری اعلام استقلال میکردند. با درنظرگرفتن چنین شرایطی میتوان به تفسیری متفاوت از چیستی "ملی شدن صنعت نفت" رسید: تلاش دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت نفت صرفا تلاشی برای کسب منفعت اقتصادی بیشتر از استخراح نفت نبود. اگرچه ایران در طول تاریخش هیچگاه رسما مستعمره نبوده، ولی از میانه سلسله قاجار به این سو همواره سایهای از استعمار بریتانیا بر سر آن سنگینی میکرده. در شرایطی که بسیاری از کشورهای جهان سوم در گذار از "مستعمرگی" به "استقلال" بودند، زدودن رگههای استعمار از صنعت نفت گام مهمی برای دولت مصدق و نیز همه مردم ایران به شمار میرفت. حتی دیگر کشورهای تازهاستقلالیافته نیز چنین فهمی از حرکت مصدق داشتند. برپایه همین فهم بود که مصدق توانست جلسه سازمان ملل را به سود ایران به پایان برساند.
اما نقش محمدرضا شاه در این معرکه چه بوده؟ به زعم آبراهامیان رفتار او شبیه به یک "تراژدی کلاسیک یونانی" است. تراژدی یونانی در واقع "تقابل اراده انسان و تقدیر خدایان" است. داستان انسانهایی که دست به انتخابهایی ظاهرا ناگزیر میزنند، ولی در پایان داستان میفهمیم که همان انتخابها موجبات ویرانی آنها را پدید آورده. آبراهامیان سپس با خواندن یک تلگراف از لویی دبلیو هندرسون4 این دوراهی را شفافتر میکند «گفتگوی من با شاه بیش از دو ساعت به درازا کشید. او تلاشی برای پنهان کردن اضطراب و تشویش یکه به زعم خودش حاصل از استیصال بود نداشت. شاه اصرار داشت که افکار عمومی بر علیه بریتانیا و به نفع دفاع مصدق از استقلال ایران تهییج شدهاند. او میگوید "بریتانیا از من خواسته مقتدر باشم و موضعی قاطع اتخاذ کنم، ولی فرمانروایان مقتدری مانند پدرم، هیتلر و استالین تنها زمانی دست به انتخابهای متهورانه و مقتدرانه زدهاند که از حمایت افکار عمومی برخوردار بودهاند، و هیچ گاه حرکتی برخلاف احساسات اساسی مردمشان نکردهاند. در این مسئله افکار عمومی علیه بریتانیاست و من نمیتوانم با اقدامی غیرقانونی خود را در برابر این احساسات قدرتمند ملی قرار دهم و معتقدم هر حرکتی بر علیه مصدق به دوستان مصدق و دشمنان من این امکان را میدهد که عموم مردم را قانع کنند که سلطنت به آلت دست بریتانیا تبدیل شده و چنین اتفاقی حیثیت سلطنت را به باد خواهد داد"» میدانیم که آمریکاییها و بریتانیاییها در طول مدت مبارزات به شاه فشار میآوردند که از دست مصدق خلاص شود، ابتدا به وسیله اختیارات قانونی شاه و پس از شکست این رویکرد با استفاده از قوای نظامی. و به نظر میرسد در طول این مدت محمدرضا مطمئن بوده که با تقابل با مصدق در واقع سلطنت را بیحیثیت میکند، چرا که شواهد حاکی از آن بود که افکار عمومی مطلقا پشتیبان نخستوزیر است. اما چه چیزی در نهایت شاه را متقاعد به رهبری کودتا بر علیه دولت قانونی کرد؟
اسناد تازهمنتشرشده نشان میدهد که آمریکاییها میدانستهاند که احتمال پیروزی کودتا بدون حضور شاه ضعیف است. هرچند کسانی همچون زاهدی تظاهر میکردند که در میان افسران ارتش از مقبولیت بالایی برخوردارند ولی واقعیت این بود که بدون حضور "شاه" [کسی که در گفتمان عمومی ایرانیان دارای حق الهی سلطنت بود] همراهی حداکثری نظامیان با کودتا دور از ذهن بود. ولی محمدرضا کماکان به ایفای نقش در این نمایش بدبین بود. این بدبینی تا زمانی ادامه داشت که طرف آمریکایی به تهدید دست زد: "کودتا در هر صورت انجام خواهد شدو در صورت عدم همکاری تو یکی از برادرانت، مثلا غلامرضا، گزینه خوبی برای رهبری کودتا و پادشاهی خواهد بود" اینجا بود که دومین پادشاه سلسله پهلوی قانع شد تا به بهای از دست دادن مشروعیتش به جنگ با سمبل ملیگرایی ایرانیان برخیزد و دستش را به گناه نابخشودنی "نادیده گرفتن استقلال ملی" بیالاید.
ولی چرا هیچ یک از تحلیلگران برای تبیین چرایی "شکنندگی بنیانهای حکومت پهلوی" به مسئلهای به این مهم اشاره نکردهاند؟ آبراهامیان ادعا میکند که یک سوگیری عامدانه در جریان است. او میگوید دولتهای بریتانیا و آمریکا تصمیم گرفتهاند که در فرآیند انتشار اسناد منکر دخالت امآیسیکس و سیآیای در کودتا بشوند. این میتواند توجیهگر این واقعیت باشد که چرا اسناد انگلیسی و آمریکایی اگرچه به ضعف بنیادین حکومت و یا محبوبیت مصدق در بین مردم ایران اشاره میکنند ولی همواره از پرداختن به کودتا و عاملیت دول متبوعشان در آن طفره میروند. دیپلماتها به دلایل سیاسی از اشاره به چنین موضوعاتی امتناع میکنند و کسانی چون خبرنگاران و یا تحلیلگران با اشاره به این مسئله در مظان اتهام "اخلال در امنیت ملی" و یا "افشای اسناد محرمانه" قرار خواهند گرفت. آبراهامیان سپس با اشاره به اسنادی از این ادعا دفاع میکند. مثلا در سال 1356، همزمان با آغاز اعتراضات درایران، یکی از اعضای حزب کارگر انگلستان در نامهای به وزارت خارجه مینویسد که «شخصی به نام قطبی اعلامیهای را در جلسه سالیانه حزب کارگر پخش کرده و در آن ادعا کرده که انگلستان در کودتای سال 32 دست داشته» و از وزارت خارجه درباره صحت و سقم این ادعا پرسوجو میکند. وزارت خارجه در پاسخ به این نامه کارآموزی را مسئول بررسی اسناد میکند. این کارآموز درنهایت ادعا میکند که تنها چیزی که درراستای این ادعا یافته قسمتی از کتابی از پیتر آیوری 5است! در طرف آمریکایی نیز ماجرا به همین منوال است. آبراهامیان میگوید که در خلال نوشتن یکی از کتابهایش6 ایمیلی از یکی از اعضای سابق سفارت آمریکا دریافت کرده: «من برای کار به عنوان یک عضو هیئت دیپلماتیک در ایران آموزش دیده بودم، آموزشهایی درباره زبان فارسی و تاریخ ایران. علیرغم همه اینها تا زمانی که در سالهای پایانی دهه 40 با دانشجویان ایرانی همکلام نشدم از دست داشتن ایالات متحده در کودتا بیاطلاع بودم» . مهم این که اشارههای متعدد مردم عادی ایران به این موضوع نشاندهنده فهم عمومی مردم درباره وقایع مرداد 32 است. به نظر میرسد تا سالها بعد از کودتا حتی مردم کوچه و بازار آمریکا و انگلیس را در این واقعه مسئول میدانستند. اما موضع خود محمدرضا شاه دربرابر این خاطره تاریخی چه بود؟
مواجهه محمدرضا با این خاطره بیشباهت به داستان مکبث نیست. اسدالله علم7 در خاطراتش بیان میکند که شاه حتی در دوران اوج قدرتش نیز همواره درباره مصدق مضطرب و نگران بود. اندرو کوپر در کتاب "سقوط بهشت: پهلویها و آخرین روزهای شاهنشاهی ایران" بیان میکند که شاه، مصدق را "نفرین" خود به حساب میآورده. نفرینی که در پی کودتا گریبانش را گرفته بود و تمام مشروعیت او را زیر سوال میبرد. او ناچار بود برای بازپسگیری مشروعیتش دست به کاری بزند. آبراهامیان برای تفسیر تلاشهای نافرجام شاه برای کسب مشروعیت از یکی از مفاهیم ابداعی ماکس وبر کمک میگیرد.
وبر سه منبع برای مشروعیت قائل است: مشروعیت سنتی، مشروعیت عقلانی-قانونی، و مشروعیت کاریزماتیک. تلاش محمدرضا برای جلب "مشروعیت سنتی" عبارت بود از برقرار کردن اتصال بین حکومت خودش و میراث 2500ساله پادشاهی ایران. تلاشی که مهمترین مظاهر آن تغییر گاهشماری رسمی ایران و برگزاری جشنهای 2500 ساله بود. این تلاش اگرچه باشکوه و احتمالا موفق به نظر میرسید ولی راه به جایی نبرد. ملیگرایان سکولار که طیف روشنفکر اپوزیسیون را تشکیل میدادند به خاطر پررنگ بودن عنصر پادشاهی با این نمایش مخالفت کردند و مخالفان اسلامگرا با این ادعا که هدف چنین کاری درواقع کمرنگ کردن اهمیت اسلام و تشیع در فرهنگ ایرانی بوده مخالفت گسترده مردم با این استراتژی را برانگیختند. مسیر کسب "مشروعیت عقلانی-قانونی" برای شاه از دو تصمیم عبور میکرد. اول انقلاب سفید و تبدیل شدن به رهبری انقلابی که ساختارهای نابرابر اجتماع را از بالا به پایین تغییر داده است، و دوم بنا کردن یک نیروی نظامی بسیار قدرتمند که به حکومت او اعتبار ببخشد. هر دوی این تلاشها نیز به شکست انجامید. تعارض انقلاب سفید با منافع بسیاری از طبقات جامعه ایرانی موجب شد که هیچگاه از آن با عنوان نقطهای روشن درکارنامه پهلوی یاد نشود. و دیگر این که اگرچه شاه به یک ژاندارم در منطقه خاورمیانه تبدیل شده بود ولی نخبگان و مردم متوجه شده بودند که وظیفه این ژاندارم حمایت از منافع آمریکا در منطقه است. یک لولوی سرخرمن نمیتواند برای کسب مشروعیت تلاش کند، به ویژه اگر مشروعیتش را به خاطر اتهام "لولوی سر خرمن بودن" از دست داده باشد.
در چنین شرایطی تنها راه باقیمانده برای کسب مشروعیت "کاریزما" به نظر میرسید، و کاریزما ردایی بود که در آن سالها تنها به تن روحالله خمینی اندازه بود. رهبری مذهبی که در بیست سال گذشته علم مخالفت با حکومت شاهنشاهی را آرام آرام بلند کرده بود، در این راه هزینههایی همچون تبعید و مرگ فرزند را تحمل کرده بود و حالا در اوایل سال 56 به نظر میرسید که تنها اوست که میتواند ضربه نهایی را بر پیکره شکننده حکومت پهلوی وارد کند. البته آبراهامیان نگاهی معنوی و الهی به این موضوع ندارد. او موقعیت استثنایی امام خمینی را اصولا زاده بحران مشروعیت حکومت محمدرضا شاه میداند. او آیتالله خمینی را رهبری زیرک تصویر میکند که توانست پس از شکست خوردن گفتمان "سکولاریزم، ملیگرایی و مشروطه" با سقوط دولت مصدق، تفسیر سیاسی خود از اسلام را، در سالهای بعد از فوت آیتالله بروجردی، به گفتمان غالب مخالفان حکومت تبدیل کند و رهبری هر سه طیف مخالفان حکومت (اسلامگرایان، لیبرالها و چپها) را در مبارزه برعلیه محمدرضا پهلوی بر عهده بگیرد. مبارزهای که نتیجه آن از پیش معلوم شده بود، از 25 سال پیش، از 28 مرداد 1332.
The 1953 Roots of 1979-1
2-محقق استرالیایی (1928-1994) که در زمینه فلسفه سیاسی و با گرایشات مارکسیستی فعالیت میکرد
3- 1352 سالی که در آن با دوبرابر شدن قیمت نفت اوپک کشورهای صادرکننده نفت افزایش چشمگیری را در درآمد خود تجربه کردند
4- 1892-1986دیپلمات آمریکایی که عمده زمان فعالیتش را در سه کشور ایران، هند و عراق سپری کرد
5- 1923-2008 ایرانشناس انگلیسی. آبراهامیان نام کتاب را ذکر نمیکند ولی احتمالا مقصود او کتاب ایران مدرن، چاپ شده در سال 1965، بوده
6- او از این کتاب نیز نام نمیبرد ولی احتمالا منظور "تاریخ ایران مدرن" است
7- 1298-1357نخستوزیر ایران در سالهای41-42 و وزیر دربار از 1345 تا 1356