یک: کلیات موضوع
کار "منتقد" یا "تحلیلگر" درست در لحظه دگردیسی "گزاره" به "متن" آغاز میشود. یک متن –که میتواند یک داستان، یک جستار، یک فیلم سینمایی و یا یک قطعه موسیقی باشد- از آن لحاظ تشخص یافته که شبکه پیچیده، درهمتنیده و بعضا ناهمسانی از دالها و مدلولهاست. مثلا یک فیلم سینمایی، که احتمالا غامضترین نوع متن است، را در نظر بگیرید. شبکهای از دالها و مدلولها در داستان فیلم وجود دارد. برخی از اطلاعات با مولفههای بصریای چون کادربندی و نورپردازی منتقل میشوند. تدوین به خودی خود شبکهای از معانی را پدید میآورد. موسیقی، طراحی صحنه و لباس، هر جزئی از یک فیلم موفق میتواند، و در واقع باید، جایگاهی قابل دفاع در شبکهی دالها و مدلولها داشته باشد. هر پلان وجود دارد، اگر و تنها اگر، بتواند معنایی همسو و هماهنگ با معنای کل فیلم منتقل کند. کادربندی هر شات اگر دالی در راستای نظام معنایی فیلم نیست اضافه است. همین مسئله در متنهای کمتر پیچیده، مانند نوشتهها یا موسیقی نیز وجود دارد. تفاوت یک متن با یک گزاره در لحظهای پدیدار میشود که لایهلایه بودن نشانهها باعث سردرگمی مخاطب میگردد. نویسنده متن از آن رو محترمتر از نویسنده اخبار یک شبکه تلویزیونی است که توانسته با خلق سمفونیای از مفاهیم، بازیای را در ساحت ذهن مخاطب آغاز کند. یک معما که خواننده، تماشاگر یا شنونده را به حل خود دعوت میکند: «تکههای پازل را کنار هم بچین، تا دقیقا متوجه شوی از چه حرف میزنم» جایگاه یک "منتقد" یا "تحلیلگر" در این بازی کجاست؟
در واقع هیچ جا. اگر خالق اثر را یک بازیگوش بزرگ مانند موریارتی، و مخاطب را یک پلیس سرگردان مانند لستراد یا اندرسون تصور کنیم، منتقد شرلوک هلمزی است که بیتفاوت به بازی بین مخاطب و نویسنده، در خانه شماره 221 خیابان بیکر نشسته است. کسی که در سه چیز با لستراد تفاوت دارد: تیزبینی غیرطبیعی، اطلاعات گسترده، و چیزی که خودش آن را "چیز استنتاج" مینامد. او میتواند همه شواهد موجود در صحنه جرم را فارغ از ریز و درشتیشان ببیند، به درستی به چیستی آنها پی ببرد، و آنها را با توالی صحیحی در کنار یکدیگر بچیند. حالا جایگاه این کارآگاه افسانهای کجاست؟ (جز در مواقع خاصی که موریارتی بازی را صرفا برای هلمز طراحی میکند، که البته در مثال ما هیچ معادلی برای آن وجود ندارد) شرلوک هلمز هیچ جایگاهی ندارد. او یک کارآگاه خصوصی است که تنها میتواند معماهایی که برای لستراد غیرقابلفهمند را با زبانی ساده بیان، و اگر لازم بود حل، کند. او، نه پلیسی است که وظیفه حل کردن معماها را داشته باشد، نه کشیشی است که درباره زشتی جنایت خطابه کند، و نه حقوقدانی که مجازاتهای مجرمان را تعیین کند. او فقط یک بازیکن حرفهایست. یک یار کمکی هوشمند.
این ماجرا، وقتی از محدوده منتقدان هنری و ادبی و سینمایی و موسیقی فراتر میرود و به یک "منتقد-روشنفکر" میرسد. پیچیدهتر میشود. او، صدالبته بسته به سنت فکری و نظری متبوع خود، موظف است نسبتی مغفول میان اثر هنری و دنیای واقعی را بازنمایی کند. در واقع او کسی است که دست به فراروی از چارچوبهای متن زده و شروع به فهم متن در فضای نظری مشخصی میکند. او با قرار دادن متن در یک فضای تئوریک خاص، یا انتقال یک سرنخ خاص به چارچوب ایدئولوژی، دست به بازخوانی و تحلیل ارزشگذارانه متن میزنند.
دو: جزئیات موضوع
دو.یک: انتقادات من، و بسیاری از افراد، نه به کارها و نوشتهها، که به ادعاها برمیگردند. ادعای "تحلیلگر بودن" آن هنگام ادعایی گزاف نیست که تحلیلگر بتواند گذرگاهی به دل آنچه که متن در لایههای درونی خود درباره آن صحبت میکند باز کند، یا تصویری از آنچه که متن بر پایه آن ساخته شده ارائه کند و یا بتواند تبیینی از رابطه مخاطب با متن ارائه دهد. تحلیل محتوا ذاتا با ترجمه دروس کتاب عربی دبیرستان متفاوت است. بیرون کشیدن یک معنای بدیهی از یک جمله مستقیم چیزی نیست که بتوان در پایان آن هشتگ تحلیلگر را تایپ کرد. جمعآوری اطلاعات ویکیپدیایی، یا ترجمه صفحه پرنتز گاید سایت آیامدیبی هر چه که باشد زیر برچسب تحلیل قرار نخواهد گرفت.
دو.دو: همه میدانند که بزرگترین سفرها با نخستین گامها آغاز میشوند. و احتمالا در بین پوشههای آرشیو شده بزرگترین منتقدان و نظریهپردازان تاریخ میتوان صفحاتی پیدا کرد که مربوط به سالهای نخست فعالیت علمی آنها، و به تبع مضحکهای ناشیانه باشند. مسئله این جاست که یک دانشجوی علوم اجتماعی که از قضا خود را دارای نگاهی انتقادی به مسائلی مانند "رسانه اجتماعی" میداند باید در انتشار نوشتهها و تحلیلهایش در فضای "اینستاگرام" خوددار باشد. کسی که ادعا میکند نگاهی علمی به مسائل مربوط به ارتباطات دارد باید تفاوت معناداری با یک اینفلوئنسر دسته چندم داشته باشد. هیچ کس موظف نیست تک تک تلاشهای فردی خود را در معرض قضاوت دیگران قرار دهد، ولی در همان لحظهای که نقدی روی صفحه اینستاگرام به اشتراک گذاشته میشود میتواند به مثابه یک متن مجزا مورد تحلیل قرار بگیرد.
دو.سه: مسعود فراستی، شبهسلبریتی حوزه نقد در ایران، برای برخی فیلمها از اصطلاح "ماقبلنقد" استفاده میکند. این اصطلاح به این اشاره دارد که بدیهیاتی چنان غیرقابل تشکیک در فیلم رعایت نشدهاند که صحبت کردن از فیلم را بیهوده میکنند. کسی که با سابقه تحصیل علوم اجتماعی با رویکردی شبیه به یک معلم پرورشی با کت و شلوار قهوهای با فیلم روبرو میشود خود داوطلبانه به تمسخر خود برخاسته است. این حرف به این معنا نیست که نقد جامعهشناسانه هیچ سنخیتی با مذهب یا عرف یا هنجارهای جامعه ندارد. صحبت از وابستگی به نظریهای است که جای پای نویسنده را برای مخاطب ترسیم میکند.
دو.چهار: بعد از همه اینها، بدیهی است که کسی که نسبتی، هرچند خامدستانه، بین خود و جهان پیرامونش برقرار میکند، و سعی در تبیین آن نگاه برای دیگران دارد، محترمتر از کسی است که تنها ارتباطش با جهان اطراف، کنشهایی کور، و لبریز از نفرت ناشی از ایدئولوژی است.
دو.پنج: عجله کار خوبی نیست.
دو. شش: «بلند حرف نزن اندرسون، ضریب هوشی کل محله رو میآری پایین»
- ۹۸/۱۲/۲۱